آيت الله كاشاني و رويداد خلع يد(1)


 





 
مظلوميت آيت الله كاشاني در سالهاي قبل و بعد از پيروزي انقلاب وعدم اهتمام دستگاههاي فرهنگي كشور به بازشناسي و معرفي اين شخصيت بزرگ به عموم، به ويژه جوانان، همواره مرحوم حجت الاسلام والمسلمين علي دواني را رنج مي داد. او بر اين باور بود كه درجريان نهضت نفت، آيت الله از آن روي كه نمي توانست به خواسته هاي جريانات گوناگون تن در دهد، از چند سو متحمل ضربات سختي شد. مرحوم دواني با لطف و انگيزه فراوان، پاره اي از خاطرات خويش را در اختيار ما قرار داد كه آن را به عنوان يكي از واپسين يادگارهاي او از نظر مي گذرانيد. رضوان خاص ربوبي نثار او باد.
مرحوم آيت الله سيد ابوالقاسم كاشاني كه پس از شكست انقلابيون عراق از قواي اشغالگر انگليس، پس از جنگ جهاني اول و حوادث بعدي، غيابا محكوم به اعدام شد و از طريق پشتكوه لرستان به كشور بازگشت. سپس در جنگ جهاني دوم، به بهانه همكاري با آلمانها، توسط انگليسيها دستگير شد و18 ماه در اراك و كرمانشاه زنداني بود. او پس از آزادي، بار ديگر به جرم ادامه مبارزات سياسي، دستگير و 22 ماه به بهجت آباد قزوين تبعيد شد.
وقتي من وارد تهران شدم، ابراهيم حكيمي نخست وزير بود. در مشهد بوديم كه حكيمي در 27 خرداد 1327 سقوط كرد و عبدالحسين هژير، وزير دارائي او، به جاي وي نخست وزير شد. هژير پس از گرفتن راي اعتماد از مجلس گفت كه در معيت اعليحضرت و دعوت پادشاه انگلستان به لندن خواهد رفت. بعدها معلوم شد كه در لندن از وي تعهد گرفته بودند كه در قرارداد نفت به نفع انگلستان تجديد نظر شود.
در آن موقع «فدائيان اسلام » و شخص نواب صفوي از يك طرف در مبارزات سياسي، پيرامون آيت الله كاشاني را گرفته بودند و شمس قنات آبادي واعضاي حزبش در «مجمع مسلمانان مجاهد» از طرف ديگر، از ايشان حمايت مي كردند و نفراتش شعار «نصر من الله و فتح قريب» و «انا فتحنا لك فتحا مبينا» سر مي دادند و از خانه آيت الله كاشاني،واقع در پامنار تا ميدان بهارستان و جلوي مجلس شوراي ملي بر ضد هژير ميتينگ دادند و طي آن بر اثر تيراندازي مامورين، جمعي مقتول ومجروح شدند و شمس به كرمانشاه تبعيد شد.
هژير كه به علاوه خطرات سياسي، به بهائي بودن هم متهم بود، سه ماه بر سر كار بود و در 4 مهرماه 1327 بر اثر مخالفتهاي شديد مردم كه آيت الله كاشاني در راس آن قرار داشت، سقوط كرد و به وزارت دربار رسيد و محمد ساعد مراغه اي به جاي او نخست وزير شد.
در دولت ساعد، در روز 15 بهمن 1327 كه شاه براي شركت در جشن دانشگاه به آنجا رفته بود، توسط شخصي به نام ناصر فخرآرائي ترور و مجروح شد. ضارب نيز در دم به قتل رسيد. شهرت داشت كه ترور را رزم آرا، رئيس ستاد ارتش صورت داده بود و قتل ضارب هم عمدي بود كه موضوع لوث شود. چون درهمان روزها،آيت الله كاشاني اعلاميه حادي بر ضد شركت غاصب نفت كه در دست انگليسيها بود و نيز عليه دولتهاي وابسته به بيگانگان صادر كرده بود، لذا شبانه ايشان را دستگير و به قلعه فلك الافلاك خرم آباد فرستادند و پس از چند روز كه درقلعه فلك الافلاك خرم آباد زنداني بود، به كشور لبنان تبعيد كردند.
چند وقت پيش در بازديدي كه از قلعه فلك الافلاك داشتم، جايي را كه آن فقيه عاليمقام با سن بالا در آن به سر مي برده و جايي تنگ و تاريك است، ديدم. مي گفتند موقع دستگيري در تهران به قدري او را كتك زده بودند كه دندانهايش شكسته بود. رئيس شهرباني در آن موقع، سرتيپ دفتري، برادرزاده دكتر مصدق از عوامل دربار بود. به دستور او مأموران، شبانه از ديوار به خانه آيت الله كاشاني هجوم بردند و او را كه در خواب بود دستگير كردند. در غياب آيت الله كاشاني، انتخابات دوره شانزدهم كه گفته مي شد عبدالحسين هژير، وزير دربار وقت در آن دخالت داشت، انجام شد. در 12 محرم 1369 (13 آبان 1328)،هژير توسط سيد حسين امامي، از اعضاي برجسته فدائيان اسلام كه قبلا احمد كسروي را كشته بود، به قتل رسيد. ساعد در 28 اسفند 1328 بر كنار و علي منصور، مامور تشكيل كابينه شد. با سقوط ساعد انتخابات انجام شد. آيت الله كاشاني كه در تبعيد بود همراه با اعضاي جبهه ملي اول متشكل از: دكتر محمد مصدق، حسين مكي.
دكتر مظفر بقايي، سيد ابوالحسن حائري زاده و عبدالقدير آزاد به نمايندگي مردم تهران انتخاب شدند. سيد حسين امامي، قاتل هژير هم محاكمه و اعدام شد.
چون انتخابات قلابي در ماه محرم باطل شده بود وسيد محمد صادق طباطبائي، رئيس هيئت نظارت بر انتخابات را بر آن داشت بودند كه يازده نفر ليست دربار را انتخاب كند، روزنامه فكاهي «توفيق» كه سيد محمد صادق را «سيدمم صندوق» مي خواند، اشعاري را با نام «چاووش نامه و ايام زيارتي و صلوات » چاپ كرد. مصراع اول آن شعر، اين بود:
به كيسه هاي دلار و نفت گرانبها صلوات
و آخرين بيت آن هم اين بود:
به يازده پسر نامرد مم صندوق
به راي باطل هر يك جدا جدا صلوات
علي منصور طي تلگرافي به آيت الله كاشاني كه اينك نماينده مردم تهران بود، بازگشت او را به وطن بالامانع اعلام كرد و آن رهبر ديني، پس از يك سال و نيم تبعيد و دوري از وطن، در 20 خرداد 1329 با استقبال بي نظيري وارد تهران شد. من در روز ورود آيت الله كاشاني در تهران بودم و در مراسم پرشكوه استقبال از آن مرحوم، شركت داشتم.
صدها اتوبوس و ميني بوس و اتومبيل و انواع وسيله ديگر، امواج انساني را به فرودگاه آورده بود. جمعيت را تا بيش از پنجاه هزار نفر حدس زده بودند. هوا بسيار گرم بود و مردم، روحانيون را جلو مي انداختند.
درها و پنجره هاي فرودگاه بسته بود و چون باز نمي كردند، مستقبلين پنجره ها را شكستند و در را باز كردند وعلما را به دورن سالن بردند. آن موقع، ساختمان سالن فرودگاه اين طور نبود كه امروز هست. كوچك و عادي بود. آيت الله شيخ محمدرضا تنكابني، پدر مرحوم آقاي فلسفي و چند نفر ديگر از بزرگان و علماي تهران، روي نيمكتي نشسته بودند. در اين موقع دكترمصدق كه تازه جبهه ملي را تشكيل داده و رهبر جبهه ملي بود، با قامت بلند و در حالي كه عصايي را در دست داشت، با بعضي از اعضاي جبهه ملي وارد سالن شدند. علما، مصدق را پهلوي خود نشاندند. مرحوم سيد محمود نريمان كه بعدها وزير اقتصاد مصدق شد، با بادبزن حصيري ايستاده بود و دكتر مصدق را باد مي زد. دكتر مصدق بلند قامت بود و چهره اي سفيد و مهتابي و قيافه اي جالب داشت و به دست چپ انگشتري طلا با نگين فيروزه داشت.همين كه آيت الله كاشاني از پله هاي هواپيما پياده شد، جمعيت مثل سيل خروشان به طرف ايشان هجوم برد و ديگر نديديم چه شد. همه به طرف اتوبوسها و ساير وسيله ها رفتيم كه در برگشتن جا نمانيم. حركت آن همه وسائل نقليه با آن همه جمعيت در خيابان هاي تهران تا منزل آيت الله کاشاني واقع در خيابان پامنار، به قدري انعكاس داشت كه جرائد نوشتند، «چنين استقبالي تاكنون در تهران سابقه نداشته است.» سه ساعت ونيم طول كشيد تا جمعيت به پامنار ومنزل آيت الله كاشاني رسيد. خانه آيت الله كاشاني هم كه شايد هنوز به همان كيفيت مانده باشد، وقفي بود و حياط وسيعي داشت. حياط مملو از جمعيت شد و صداي صلوات و شعارهاي مردم، گوش ديوارها را كر كرد! آيت الله كاشاني را روي دست بلند كردند. جمعي هم آيت الله مير سيد محمد بهبهاني را روي دست بلند كرده بودند. آيت الله بهبهاني دستها را به طرف آيت الله كاشاني و آيت الله كاشاني به طرف او گرفته بود تا با هم مصافحه كنند، ولي موج جمعيت نمي گذاشت به هم برسند. سرانجام هر دو را پايين آوردند و لحظه اي بعد، آيت الله كاشاني در بالكن كوچكي در گوشه طبقه بالا آمد و نشست. دكتر بقايي كرماني و چند نفر هم دور او را گرفتند. نادعلي كريمي 1 كه در دوره 17 به نمايندگي كرمانشاه انتخاب شده بود، اشعار جالبي را به مناسبت ورود آيت الله كاشاني خواند. يك بيت آن را به ياد دارم و آن بيت كه اشاره به شهادت سيد حسين امامي، قاتل هژير در غياب او بود اين است:
نيست جاني كه بود قابل قرباني تو
جان مردان مبارز به تو قربان آمد

سال اول منبر من در آبادان مصادف با ملي شدن صنعت نفت ايران و خلع يد از شركت غاصب نفت ايران بود. چون در آن باره تا حدي در آبادان دخالتي داشته ام، قبل از پرداختن به توضيحاتي را لازم به ذكر مي دانم. اين توضيحات هم از جمله خاطرات من از آن ايام است. قبلا درباره تبعيد آيت الله كاشاني و بازگشت ايشان به وطن يادآور شدم كه آن مرحوم بيشتر به دو علت تبعيد شد: يكي جلوگيري از مجلس فرمايشي مؤسسان و ديگري مقاومت در مقابل تمديد مدت قرارداد نفت با انگليس. نفت ايران تا آن موقع در دست انگليسي ها بود و فقط 15 درصد درآمد آن را به ايران مي دادند، آن هم تحت عنوان شركت نفت ايران و انگليس!
بعد از بازگشت آيت الله كاشاني از تبعيد لبنان به وطن و افتتاح مجلس شانزدهم، ايشان با وكلاي جبهه ملي به رهبري دكتر مصدق، طرح ملي شدن صنعت نفت و بيرون آوردن آن ثروت ملي از چنگ انگليسي ها را ريختند. آيت الله كاشاني كه اينك نماينده مجلس هم بود، در اولين اعلاميه اي كه در مورد ملي كردن صنعت نفت صادر كرد، نوشت:
ملي شدن صنعت نفت در ايران، تنها درمان بيچارگيهاي ماست، زيرا بدان وسيله اولا ثروت بيكراني كه خداوند تبارك و تعالي به ملت ايران عطا فرموده، از دست دشمنان بشر كه مقصدي جزو منفعت طلبي و مكيدن خون ملل ضعيف ندارند، بيرون آمده، به صاحبان حقيقي و مستحق آن مي رسد و ثانيا با عملي شدن حاكميت ملي، شركت غاصب نمي تواند عمال خود را به جان و مال و ناموس مردم مسلط كند و بدين وسيله، مقاصد پليد خود را انجام دهد، ولي با وضع كنوني جهان،ادامه اين اعمال به آساني ميسر نيست و امروز، ديگر بيداري ملتها و سياستهاي متضاد بين المللي، مساعد براي تكرار اين جنايات نيست. براي اين كه تكليف ديني و وطني ملت مسلمان ايران كاملا معلوم و روشن باشد، ناچارم اين آروزي عمومي را يك بار ديگر در اينجا بيان كنم تا به نام سعادت ملت ايران و به منظور كمك به تامين صلح جهاني، همه افراد مملكت بخواهند كه صنعت نفت ايران در مناطق كشور، بدون استثناء ملي اعلام شود يعني تمام عمليات اكتشاف و استخراج و بهره برداري، در دست دولت قرار گيرد....
و من ا... التوفيق و عليه التكلان
سيد ابوالقاسم كاشاني
محمدرضا شاه كه تحت فشار دولت انگليس بود، سپهبد رزم آرا، رئيس ستاد ارتش را به نخست وزيري برگزيد. رزم آرا آمده بود كه با قدرت نظامي و نفوذي كه در ارتش داشت، جلوي ملي شدن صنعت نفت را بگيرد و قرار دادن آن به نفع انگليسي ها تمديد كند. رزم آرا در مجلس بر اين اساس طي نطقي در مخالفت با ملي شدن صنعت نفت گفت، «شما مي توانيد يك لولهنگ بسازيد، چطور مي خواهيد صنعت نفت را خود به دست بگيريد؟! » اين جمله او مثل بمب اتمي در سراسر كشور و حتي در سطح جهاني انعكاس يافت و چون مي دانست كه آيت الله كاشاني و اقليت مجلس كه امر ملي شدن را دنبال مي كند، دست بردار نيستند، گفته بود، «اگر لازم باشد، مسجد را بر سر كاشاني و مجلس را بر سر اقليت ملي خراب مي كنم.» افشاي اين دو مطلب، تمام آحاد ملت (غير از خائنين ) را به شدت عصباني كرد. در روز پانزدهم اسفند 1329، سيدعبدالحسين واحدي در مسجد شاه تهران (مسجد امام خميني، در حالي كه روي چهار پايه ايستاده بود. در حضور هزاران نفر، پس از سه ساعت سخنراني در آخر گفت، «رزم آرا برو! رزم آرا برو! اگر نرفتي تو را مي فرستيم.» هنگامي كه رزم آرا براي شركت در مجلس ختم آيت الله فيض وارد مسجد شاه شد،توسط خيل طهماسبي از اعضاي فدائيان اسلام، با شليك دو گلوله به قتل رسيد. مرحوم سرهنگ احمد اخگر به نويسنده گفت، «سالها پس از واقعه دليران تنگستاني كه من فرمانده هنگ كرمانشاه بودم، رزم آرا سرگرد و زير دست من بود و همان موقعها هم پنهاني با قنسول انگليس آمد و رفت داشت. او سپس سرهنگ و سرتيپ و سرلشكر و در آخر سپهبد شد، ولي من همچنان سرهنگ ماندم. هرگاه مي خواستند براي من ترفيع بگيرند، رضا شاه نام مرا به خاطر انگليسي ها خط مي كشيد.»
پس از قتل رزم آرا، حسين علا در 29 اسفند 1329 به نخست وزيري رسيد و در همان روز به پيشنهاد و تلاش اقليت مجلس، رسما نفت ايران ملي شد. علا در 7 ارديبهشت 1330 استعفا داد و در 12 همان ماه دكتر محمد مصدق با اكثريت آراء مجلس به نخست وزيري رسيد. او قبولي نخست وزيري خود را مشروط به اجراي ملي شدن صنعت نفت و خلع يد از انگليسي ها دانست. او برنامه كار دولت خود را بر دو ماده قرار داد: 1. اجراي قانون ملي شدن صنعت نفت در سراسر كشور. 2. اصلاح قانون انتخابات مجلس شوراي ملي و شهرداري ها. قانون ملي شدن صنعت نفت در 29 ارديبهشت 1330 از تصويب مجلس گذشت. براي به دست گرفتن تاسيسات نفت جنوب، دولت مصدق هيئت مختلطي را متشكل از حقوقدانان و نمايندگان مجلس با تركيب، هيئت مديره: مهندس مهدي بازرگان، دكتر علي آبادي، مهندس بيات و هيئت نظارت بر اجراي ملي شدن صنعت نفت: حسين مكي، دكتر علي قلي اردلان، دكتر احمد متين دفتري را انتخاب كرد. مهندس بازرگان به عنوان رئيس شركت نفت و حسين مكي به عنوان رئيس هيئت نظارت، تعيين و روانه آبادان شدند تا به مرور، سررشته كاررا از دست انگليسي ها در آوردند و ملي شدن صنعت نفت را كاملا تحقق بخشند.
آيت الله كاشاني در 1330/3/21 اين تلگراف را كه روزنامه شاهد چاپ كرد، به آبادان مخابره كرد:
جنابان آقايان، نمايندگان كميسيون مختلط و هيئت عامل موقت! ملت مسلمان ايران ورود آقايان محترم را به آبادان، تبريك مي گويد.خواهشمندم سلام برادرانه مرا به عموم كارگران عزيز حوزه خوزستان ابلاغ فرمايند. اقدامات آن هيئت، مورد تائيد و پشتيباني تمام مردم بوده و عامه ملت مؤيد اقدامات وطنخواهانه آن ذوات محترم مي باشند و هر كس به تحريك اجنبي، مخل اجراي قانون ملي شدن صنعت نفت باشد، مورد بغض و نفرت جامعه بوده و به مجازات شديد مي رسد. هر گاه عزيمت اينجانب در تسريع خلع يد از كمپاني سابق ضروري و لازم تشخيص داده شود، با نقاهت و كسالت مزاج، همه وقت آماده حركت مي باشم. توفيق شما نمايندگان ملت را كه اكنون چشم ميليونها نفر به اعمال خداپسندانه تان دوخته شده، از حضرت باريتعالي مسئلت دارم.
سيد ابوالقاسم كاشاني
حسين مكي روز بعد، يعني 22 خرداد اين تلگراف را از طرف هيئت خلع يد، در پاسخ تلگراف آيت الله كاشاني مخابره كرد: حضرت آيت الله كاشاني دامت بركاته. پيام محبت انگيز و خداپسندانه حضرت آيت الله را به آقايان همكاران عزيزم، ابلاغ كردم و در اين هواي گرم خوزستان، موجب تسكين قلوب ايشان گرديد.بديهي است حضرت آيت الله نه تنها در ايران، بلكه در تمامي كشورهاي اسلامي نفوذ كلام دارند و همين قدر كه توجه آن حضرت معطوف به خوزستان و اين هيئت است، كافي است. تمام اهالي اين استان، سربازان ازجان گذشته و فداكاري هستند كه گوش به فرمان حضرت آيت الله دارند. از تو به يك اشاره / از ما به سر دويدن! ما به وظايف قانوني خود عمل خواهيم كرد، و لو به قيمت جان ما تمام شود. يا اين قانون را اجرا خواهيم كرد يا در خاك اين استان مدفون خواهيم گشت. اميداوارم كه با تمام اين احوال و دسائس، به اتكاء قادر متعال، ملت ايران تحت لواي حضرت آيت الله و آقاي دكتر مصدق، در اين مبارزه حياتي موفق گردد.
در مدتي كه هيئت مختلط و خلع يد در آبادان بودند و انگليسي ها هم حاضر به رها كردن كار نبودند، اعلاميه هاي آيت الله كاشاني يكي بعد از ديگري صادر مي شد تا جايي كه گاهي سراسر كشور به حال تعطيل در مي آمد وذكر و فكر همه، تائيد دولت دكتر مصدق و اجراي كامل قانون ملي شدن صنعت و اخراج انگليسي ها بود. بسياري از علماي بزرگ شهرستان ها و مراجع و مدرسين حوزه علميه قم در پشت سر آيت الله كاشاني قرار گرفتند. و ا و را در راه ملي شدن صنعت نفت تائيد كردند.آيت الله كاشاني عده اي از منبريهاي شجاع را به نمايندگي خود به مراكز استانها فرستاد تا در منابر، منويات او را به سمع مردم برسانند. فرستادگان ايشان، مورد استقبال مردم قرار مي گرفتند، از جمله مرحوم آقا شيخ عباسعلي اسلامي بودكه پيوسته بين استانهاي آذربايجان و فارس و اصفهان و خوزستان در حركت بود و منبرهايش در تبريز و اصفهان و شيراز و اهواز، به عنوان نماينده آيت الله كاشاني تاثير زيادي در بسيج مردم براي ملي كردن صنعت نفت داشت و جمعا مردم، يكپارچه آماده انجام آن هدف عالي بودند. از وقتي هيئت خلع يد وارد آبادان شد، تظاهرات پياپي مردم در تهران و بعضي از شهرستانها و بستن كنسولگريهاي انگليس كه با اعلاميه هاي آيت الله كاشاني انجام مي گرفت، شروع شد. انگليسي ها كه در آبادان سخت تحت فشار قرار گرفته بودند تا اوائل سال 1330، دسته دسته با زن و بچه براي هميشه از ايران رفتند. فقط 210 نفر از مهندسين عاليرتبه آنها باقي مانده بودند كه نمي خواستند دل از آبادان بكنند و آن گنج بادآورده را به آساني از دست بدهند.
ماه محرم نزديك مي شد و مردم، خود را آماده بر پا داشتن بساط عزاي سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام مي كردند. در سراسر كشور صحبت از آبادان و نهضت ملي شدن صنعت نفت و خلع يد از بازماندگان كارشناسان انگليسي بود كه هنوز در آبادان مانده بودند و حاضر نبودند آن شهر راه پايتخت نفت ايران بود، ترك كنند.
با آنكه مي دانستم كه ايام محرم با وجود باقيماندگان انگليسي ها و تصميم دولت و اصرار آيت الله كاشاني، مسائل حادي را در پي خواهد داشت، با اين وصف، يك هفته زودتر وارد آبادن شدم تا در آن شرايط حساس، سهم خود را در دفاع از ميهن اسلامي ادا كرده باشم. هيئت خلع يد و در راس آنها حسين مكي، روز 11 مهر ماه 1330 مطابق با دوم محرم 1370 را روزي اعلام كردند كه بايد آخرين فرد انگليسي ازآبادان برود و همين مطلب نيز اهميت موضوع را به خوبي مجسم مي كرد. سه كشتي جنگي انگليسي وارد اروند رود شدند و در سمت عراق كه تحت الحمايه آنها بود، در مقابل تاسيسات شركت نفت لنگر انداختند و اعلام كردند در صورت وقوع حادثه اي، چهار هزار سرباز انگليسي آنها، از پايگاههاي مجارو خليج فارس، آماده حمله هستند. راستي اگر آنها نمي رفتند، با سه كشتي جنگي كه از همه مهم تر كشتي «موريس» بود و در مقابل آبادان لنگر انداخته و لوله هاي توپ خود را رو به شركت نفت گرفته بود، چه پيش مي آمد؟ اگر شليك مي كردند، تكليف چه بود؟ اينها سئوالاتي بودند كه آن روزها، فكر دولت و ملت را سخت به خود مشغول داشته بودند. روي كه خلع يد كامل شد و حسين مكي ماموريت خود را پايان داد و به تهران بازگشت، مقاله اي از مهندس بازرگان در روزنامه شركت نفت به نام «خبرهاي روز» تحت عنوان «قيمتي تر از نفت» چاپ و منتشر شد كه طوفاني به راه انداخت. مهندس بازرگان چون رئيس شركت ملي نفت بود، در مقاله اش نوشته بود، «پس از خلع يد و رفتن آخرين فرد انگليسي كه در پالايشگاه شاغل بودند، به خانه ام برگشته و روي صندلي نشسته ام و دارم اين مقاله را مي نويسم. خلاصه مقاله اين بودكه حالا به جاي تعقيب اين و آن كه جاسوس بوده اند و بايد محاكمه شوند، بهتر است از تقصير آنها بگذريم و همه را به يك چشم نگاه كنيم. انتقام را كنار بگذاريم و همه با هم انقلاب را پاس دهيم كه قيمتي تر از ملي كردن صنعت، همين است. تسويه حسابها را رها و كينه ها را از دل بيرون كنيم و به همه عفو عمومي بدهيم، چنان كه خدا در قرآن به پيغمبر مي فرمايد،«يسئلونك ماذا ينفقون قل العفو» طوفاني كه به راه افتاد به خاطر اين بودكه مردم منتظر بودند مزدوران و جاسوسان وسرسپردگان روساي انگليس شركت نفت دستگير و محاكمه شوند و به جزاي اعمالشان كه به زيان ملت و مملكت و در جهت منافع انگلستان كرده بودند برسند، ولي رئيس شركت، درست همان روز مي خواهد اعلام عفو عمومي كند. تلگرافها براي دكتر مصدق مخابره شد و اعتراضها به هيئت خلع يد و حسين مكي كردند و مدتي اين وضع همچنان ادامه داشت. درست به ياد ندارم چگونه سرو صدا ها خوابيد، ولي اين را مي دانم كه پيوسته ميان حسين مكي و مهندس بازرگان شكرآب بود تا آخر به قهر و رفتن مكي از آبادان انجاميد.پس از ماه صفر، آقا شيخ عباسعلي كه به نمايندگي آيت الله كاشاني در اهواز منبر داشت و آقا شيخ مرتضي انصاري قمي كه در خرمشهر منبر مي رفت، از طرف آقاي قائمي، روحاني اول آبادان دعوت شدند و به آبادان آمدند. حاجي انصاري بي سرو صدا آمد و منبر رفت، اما آقا شيخ عباسعلي، نماينده آيت الله كاشاني، خيلي سر و صدا داشت و با استقبال كم نظيري كه تا «مارد» در چهارفرسخي ادامه داشت، وارد آبادان شد. من در جلوي خانه حاج علي مودت اصفهاني، ميزبان اسلامي كه در جمع مستقبلين بود، طي سخنان كوتاهي خير مقدم گفتم و از فردا شب، اسلامي هم منبر رفت.
منبر اسلامي و انصاري هر دو در مسجد نو بود. اسلامي منبرهاي تند و داغ داشت كه باب ميل مردم آبادان بود، ولي حاجي انصاري منبري ملايم داشت. گاهي اوقات كه مي خواست تند صحبت كند، مي گفت، «به قول آقاي اسلامي.» روزي اسلامي به طنز به انصاري گفت، «آقا شيخ! تو هر جا موعظه و پند و اندرز است، خودت مي گويي، ولي وقتي مي خواهي انتقاد كني، مرا سپر بلا قرار مي دهي؟! كه باعث خنده حضار شد. من هم پس از ماه صفر با آنها ماندم و آن هم با تقاضاي آقاي قائمي كه گفت، «تا 17 ربيع الاول بمان كه هم اين دو نفر واعظ رابطي داشته باشند و هم ببينيم حال كه از انگليسي ها خلع يد شده است، چه خواهد شد و من تنها نمانم.»
تلگرافهاي زيادي به آيت الله كاشاني مخابره شد كه از دولت بخواهد حال كه انگليسي ها رفته اند. آثار شوم آنها هم رسما در سراسر مملكت، مخصوصا در خوزستان و بالاخص در آبادان كاملا قدغن شود. در شراب فروشي ها بسته شود. زنان بدنام را از محلي كه در شهر داشتند، بيرون كنند، حجاب زنان، اجباري و احكام اسلام مو به مو اجرا گردد. مزدوران انگليسي، هر كس كه باشد، دستگير و محاكمه شود و به جزاي عملش برسد. اساس منبرها هم آن روزها همين ها بود. فدائيان اسلام هم در تهران همين تقاضا را از آيت الله كاشاني داشتند. آيت الله كاشاني پيغام داده بود، «عجله نكنيد، اينها به مرور ايام درست مي شود.» ولي مردم قانع نمي شدند و اين را از كوتاهي و بي تفاوتي آن مرحوم و ساير مسئولين مي دانستند. آقا شيخ عباسعلي اسلامي، اساس منبرش را همين ها قرار داده بود. او پيوسته مي گفت، « همان طور كه رضا شاه پهلوي با سر نيزه چادر را با مو از سر زنها كشيد، ما هم بايد با زور، دوباره چادر را به سر زنها بكنيم.» فرمانداران نظامي آبادان، سرتيپ زنگنه در واقعه حمله دموكراتها به آذربايجان رشادتهاي خوبي نشان داده بود. رئيس شهرباني، سرهنگ دولتشاهي هم از مردان نيكنام و مسلمان بود. رئيس كلانتري، سرواني به نام روشن افشار اهل اروميه و در واقع شخص دوم شهرباني آبادان و از افسران لايق و با كفايت بود.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 16